Welcome


و باز هم وانمود کن خوشحالی :) 

    • ~~ Rosa

    عشق؟مسخره‌ست!

    عشق؟نه مسخره‌ست هیچ وقت زیر بار نمیرم که عاشق شدم هیچ وقت 

    ترجیح میدم اسمشو بزارم عادت کردن به یه فرد خاص،آخه عشق حس غربت میده بهم،حس دوری،حس نبودن،ترک شدن،نداشتن،گذشتن از چیزی که میخوای،درک نشدن،اشک،اندوه،زخم،غم،دلتنگی

    اره عشق بهم این حسا رو میده پس میام بهش یه اسم دیگه میدم ولی تهش همونه؟عادت کردن به یه نفر هم تهش همونارو داشت 

    تهش همون حسی که از کلمه عشق میگرفتم داشت پس یعنی من عاشق شدم؟نه نه نه زیر بار نمیرم

    من میخندم،قهوه میخورم،کتاب میخونم،مدرسه میرم،باشگاه میرم،زبان میخونم،فیلم میبینم،موسیقی گوش میکنم،سینما میرم،تئاتر رفتم،مسافرت میرم،گاهی اتود میزنم و تهش یا پاره میشه و میره سطل زباله یا ادامه‌ش نمیدم،غذا های مورد علاقم رو میخورم،بازی میکنم،مریض شدم و خوب میشم،اتاقم رو مرتب میکنم من ...من تموم کارای عادی که بقیه مردم انجام میدن رو دارم انجام میدم،پس چرا دارم اون حسی که کلمه عشق بهم میده رو روی خودم احساس میکنم؟حس میکنم دارم اون رو باخودم حمل میکنم و از این مکان به اون مکان همراه خودم میبرم..!

    من کامنتای چند پست قبل ترم رو خوندم به این امید که توش تنفر پیدا کنم،توش بی علاقگی نسبت به خودم پیدا کنم..

    ولی ...ولی اون لعنتی این حسا تو پیامش نبود،پیاماش گرم و عادی بود مثل همیشه ...

    اینکه اخرین پیامش یه حرف خیلی عادی بود در مورد یکی از دوستای مشترکمون ...چون اون باهامون قطع رابطه کرده بود همین،یه پیام بسیار بسیار عادی ...

    نه نه نه من عاشق نیستم،نیستم 

    فقط شاید همه روابطی که مثل مال ما بود تهش اینجوریه؟یعنی همه روابطی که ...بیخیالش اصلا

    احتمالا فقط بخاطر اینه که اتفاقی دیدم اومده ....برگشته یا همچین چیزی 

    درکل بخاطر من که برنگشته 

    تازه الان یه نفرو پیش خودش داره،مطمئنم مخاطب اون متن با رنگ سفید و پس زمینه مشکی(کفر پرستیدنت به هر جهنمی می‌ارزه)که زیرش با رنگ قرمز نوشته بود ( تمومِ من .___ ) بعد شیش یا هفت ماه من نبودم 

    یکی دیگه بوده ...

    ولی شب بدون دریاش زیبایی نداره،پس باید همیشه پیش دریاش باشه

    احتمالا زمان این حرفت همون شیش ماه پیش تموم شد آیومی،و احتمالا منم همون شیش ماه پیش تموم شدم.بدون اینکه خودم دلیلشو بدونم و حتی بدونم چرا باهام کات کردی 

    من مستحق دونستن دلیلش بودم نه اینکه بعد چهار ماه از دوستت بشنوم که بهم گفت شما خیلی وقته کات کردین 

    من مستحق دونستن بودم .

  • ۷
  • نظرات [ ۳ ]
    • ~~ Rosa
    • دوشنبه ۱۶ بهمن ۰۲

    سلام؟!

    پت پت*

    فوت کردن گرد و غبارا*

    اره ستاره اینجا-

    سلام خوبین؟

    اره بعد عمری اومدم اینجا

    عاممم خیلی اتفاقا افتاده 

    الان من تجربی میخونم :))ازش بدم میاد )))

    و مهم ترین فرد رندگیمو از دست دادم ...بدون هیچ‌حرفی رفت 

    اخرین پیامش یه پیام معمولی موقع صحبت عادیمون بود و بومم دیگه غیب شد 

    دوستشم گفت اره شما کات کردین 

    و حقیقت کوبوندن شد تو‌صورتم با اینکه میدونستم..

    خوببب 

    باشگاه رفتن و‌شروع کردم 

    با درسا سر و‌کله میزنم 

    شروع کردم به استفاده کردن از زبانم و ترجمه میکنم 

    عام دیگه با دوستام بیرون رفتم یه بار (همکلاسای امسال)

    و خیلی به طور روزمرگی داره میگذره ایش

    بخدا دو سه نفر هستن میشناسم زندگیشون خیلی دراما داره .اصلا نمیفهمم من زندگیم خیلی رو‌ روزمرگیههه.چگونهههه

    اره 

    حرفی ؟سخنی؟حدیثی؟

    وایی واییی دیدین میتسوری رفت؟؟؟کارمن‌ هم رفتتتت

    وای کارمن بچممم دوسش داشتم 

    حالا اونقدرا هم صمیمی نبودم با هیچ‌کدومشون ولییی خوب چراااا؟

  • ۳
  • نظرات [ ۱ ]
    • ~~ Rosa
    • چهارشنبه ۲۹ آذر ۰۲

    moon

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • ~~ Rosa
    • دوشنبه ۸ خرداد ۰۲

    سریال به واقعیت؟

    یادتونه درباره سریال آن‌سو -onder- پست گذاشتم ؟ 

    داستانش در مورد یه فضای مجازی هس که کسایی که مردن اونجان و جاودانن و نمیمیرن و پیر نمیشن و میتونن با عزیزانشون تو دنیای حقیقی در ارتباط باشن  ‌ و داستان تو سال 2040 اتفاق میوفته یعنی 17سال : ")

    و امروز یه مطلب هوش مصنوعی بابام نشونم داد و این بود که تا چند سال دیگه با این هوش مصنوعی دنیایی میسازن که کسایی که مردن اونجا جسم دارن و غیره دقیقا مثل همین سریال کره ای و من اینجوری بودم واوووو

    اره جالب بود 

  • ۸
  • نظرات [ ۳ ]
    • ~~ Rosa
    • چهارشنبه ۳ خرداد ۰۲

    فکنم زلزه اومد

    خوب تقریبا 1و20 دقیقه بود من تو تلگرام تو گروه بودم داشتم نمونه سوالای مطالعات (که ایشالااااا به حق پنج تن خدا خودش این کتاب مطالعات نهم رو نابودددد میکنه.. بگو امین) که بچه ها فرستاده بود رو میخوندم و رو تخت دراز کشیده بودم (و کشیدم و خواهم کشید) و لامپم خاموش بود و هست، حس کردم تخت تکون خورد بعد گفتم هیچی نیس ولش کن  حتما تکون خوردم حواسم نبوده

    آخه این تشکه از اول گرفتیم از این تشک فنرا هس که تقی به توقی میخوره ویوره میره برا خودش

    بعد همون لحظه خوب من صدا تخت داداشم که اتاق بغلیمه هم شنیدم و طبقه بالا هم یکم سر و صدا اومد اینجوری بودم چخبره همه باهم شروع کردن

    بعد ساعت 1و نیم بود نمونه سواله رو جواب دادم و پاسخنامشو چک کردم اومدم بیرون از پی دی اف دیدم 100 پیام از گروه "بچ های 901" اینجوری بودم چخبره نصف شب آخه باز کردم دیدم همه نوشتن زلزله و اینا نونا هم پیام پروکسی که مال زلزله مشهد بود و فور کرد نوشت پروکسی گذاشت اخبار مشهد نذاشت بعد و نوشتم " و من که فک کردم توهم زدم  و رو تختم جابجاشدم حواسم نبوده" و همه اینجوری بودن تو راحتی کلا نه؟

    خو آخه تا اونجایی که فهمیدم 2.5 یا 3 ریشتر بوده اینو گربه هم حس نمیکنه لامسبا خو 3 ریشتر هیچی نیسسس ولی خوب من زلزله چند هفته پیشم که 4.5 یا 5.5 ریشتر بودم حس نکردم ولی اونم ساعت 1 یا 1و نیم شب بود

    نمد چرا همه زلزله ها نصف شب میشه

    لابد خودا دیده اینا خیلی بدبختن سوالای مطالعات فرداش ن سخته بزا یه کار کنم بشه که نرن مدرسه ولی نشد 

    ولللیییی شرط میبندم دیده امتحان آسون/سخت  هست بعد گفته بزا بترسونمشون هرچی خوندن یادشون بره هاه هاه هاه هاهههه - خنده شیطانی-

    آره در همین حد بدبختیم 

    خوب حرفی سخنی چیزی دارید بیاید پیام بدید حوصلم سررفته قهوه هم خوردم خوابم نمیبره

  • ۷
  • نظرات [ ۲ ]
    • ~~ Rosa
    • دوشنبه ۱ خرداد ۰۲

    پادکست زنان تاثیرگذار

    میخوام یک سری پادکست بهتون معرفی کنم 

    پادکست سه گانه زنان رخ 

    متشکل از سه قسمت 

    قسمت اول : پری کوچک غمگین لینک 

    قسمت دوم :دختر جبر لینک 

    قسمت سوم:کوکو شنل لینک 

    خیلی خوبن البته خودم هنوز وقت نکرئم قسمت اول رو گوش کنم 

    پیشنهادمیکنم پادکست چرچیل رخ هم گوش بدید خیلی جالبه:)

  • ۸
  • نظرات [ ۲ ]
    • ~~ Rosa
    • شنبه ۱۶ ارديبهشت ۰۲

    زندگی؟

    زندگی زیادی خسته کننده نیست؟ هرروز بیدار شی غذا بخوری بری مدرسه یا سرکار، سگ دو بزنی برای ادامه دادن مدرسه یا کارت و شب با تمام حس های منفی بخاطر به بطالت رسوندن زندگیت بخوابی؟ 

    فردا امتحان مستمر مطالعات دارم کلا 9 تا درسه ولی من هیچی نخوندم یعنی حتی یه پاراگراف و نمیدونم قراره چطور امتحان بدم

    حتی حوصله درس خوندن ندارم و تا الان تو اینستا گشتم و قرارا دوباره بگردم  فکنم دوباره ساعت چهار پامیشم و درس میخونم یا شب وقتی مامان و بابام خوابشون برد پا میشم درس میخونم

    کلا یه امتحان دیگه بجز این مونده و من حوصله امتحان دادن ندارم.. از نهایی میترسم اولین امتحان نهایی ای هست که دارم همه جا دیدم میگن اسونه حتی اون کانال ابر بی‌اعصاب بغلی تو تلگرام که کلودی هم توش گفت اسونه ولی میترسم حس میکنم قراره بیوفتم نهمو و غرغرای خانواده و اینا 

    حتی نمیدونم چرا چنل زدم تو روبیکا وقتی حتی خجالت میکشم به یه نفر پیام بدم و ازش بخوام چنلمو تبلیغ کنه  کلا دونفر تو چنلیم یکی خودم یکی دیگه فرندمه که اونو جزی از خودم میدونم و حساب نیس

    جدا نمیدونم چرا اسم چنل رو گذاشم "دریای‌تاریکِ‌آرزوها" فقط حس میکردم اون موقع وایبشه 

    حس کسی رو دارم که با پای برهنه داره توی جنگل تاریک راه میره و به تمام تاریکی های زندگی پی میبره و هر روز بیشتر از قبل تو باتلاق زندگی فرو میره

    ولی بارون دیروز زیادی خوب بود 

    امشب ماه گرفتگی عه البته باید بگیم نیم سایه گرفتگی دیگه تا 19 سال دیگه اتفاق نمیوفته و حتی من نمیدونم میتونم ببینمش یا نه 

    زیادی سردمه یا زیادی هوا سرده برای اردیبهشت 

    عکسه مال چنل کلودیه فقط حس کردم باید بگم و نگم زشته 

    میدونم الان همه فک میکنن وای رزا چقد غرغر میکنه یا همون چسناله چون تو ریل هم همش میشنوم اینو ولی تو ریل خیلی کمتره خیلیی کمتر در حد غر زدن درمورد هوا و امتحان و اینا تو مدرسه خوب من فقط تو اجتماع مدرسه حضور دارم اره بنظر غیر واقعیه ولی نه با کسی میرم کافه نه پارک نه شهربازی هیچی عملا هیچ جایی جوری که لباسام همه قدیمیه و یه دفعه که اتفاقی یکی از بچه های کلاس منو بیرون دید شدم مسخره کل کلاس و حتی نمیخوام لباس بخرم چون بازم به سلیقه خانواده گرامیه

    وای مامانم خیلی بهم میگه همه ی اسرار خانواده رو به همه نگو ولی الان دوباره زیر پا گذاشتمش نه؟ 

    حتی انتظار یدونه کامنتم ندارم ولی خوب 

    من زیادی اورثینک میکنم رفتارامو و این دردناکه برام 

    حتی الان که هنوز پستو انتشار نزدمم دارم این پست و حرفامو اورثینک میکنم

     من‌‌غرغر‌نمیکنم‌فقط‌گاهی‌اوقات‌همه‌چیز‌از‌درز‌های‌روحم‌به‌بیرون‌سرازیر‌میشه‌واین‌ها‌

    غرغر‌طلقی‌میشن‌

  • ۵
  • نظرات [ ۴ ]
    • ~~ Rosa
    • جمعه ۱۵ ارديبهشت ۰۲

    ..

    به ارو ها تسلیت میگم 

    و ایکاش کلمه ای بیشتر و والا تر از تسلیت وجود داشت 

    امروز تو مدرسه شنیدم و گریم گرفت جلوی اون همه ادم  اینکه ینفر دیگه هم اضافه شده به ایدلای درگذشته واقعا غم انگیزه . من از وقتی کیپاپر شدم این اولین مرگ یک انسان هست که تو کیپاپ دیدم و این خیلی حس بدی داشت و از اونجایی که من گروهشون رو میشناختم خیلی خیلی بیشتر اذیتم کرد 

    ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

    و قسم به صداقت میان چشمانت که با خاکستر مرگ خاموش شد 

    قسم به ندامت گل های همیشه بهار بر روی سنگ قبرت که تا ابد در اتش غم میسوزد 

    به مهربانی و پاکیت که در لابه لای خانه ات خاموش شد 

    به زیبایی بال‌هایت غبطه میخوریم که تورو به سِمَت یکی دیگر از ستاره‌های دنباله دار تبدیل میکند 

    که هر سال یک بار از کنار مدار زمین رد میشوی تا به ما دوست‌داران تو ،خود را نشان دهی 

    سوگند یاد میکنم به نگاهایت و افسوس میخورم برای دیدن خاکستر مرگ بر بال‌هایت ..!

  • ۱۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • ~~ Rosa
    • پنجشنبه ۳۱ فروردين ۰۲

    16 اسفند.

    دیروز تو مدرسه بسکتبال بازی کردیم و خوب بد نبود برای اولین بار بسکتبال بازی کردم و شاید اگه با افرداد دیگه ای بازی میکردم از این ورزش خوشم میومد غزل (سرگروه تیم بود) هم غر میزد که اونجا وایسا فلان کارو بکن و اینا و خوب جدا دلم میخواست با مشت بزنم تو دهنش تا خفه شه

    دلم میخواست یکی بهش میگفت من اولین باره دارم بازی میکنم عادیه بلد نباشم و خودم گفتم البته  در هر صورت رو مخم بود غزل

    من کلا والیبال بازی کردم و توپ که میومد سمتم جا اینکه بگیرم و دریب بزنم باهاش یا پاس بدم پنجه میزدم.. و اره انگشتام به فنا رفتم

    تو بازی هر وقت قرار بود از بیرون زمین توپ بندازن من جلو سارا رو میگرفتم بلاخره یه کاری میکردم و بعد که دیگه اینقد اعصابم از غرغرای غزل خورد شد و رفتم بیرون سارا کلا باز بود و همش پاس میداد به عسل و اره عسلم توپ بلافاصله میتونست بندازه تو سبد 

    من خیلی مفید بودم کسی ندیددد عاه فشار میخوردم 

    ولی خدایی از اینایی نباشین که دم به دقیقه به این و اون گیر میدن و حکم دشمن خونی یه نفرو دارن بعد بعضی اوقات با طرف خوب رفتار میکنن 

    ولی کلا مدرسه رو اعصاب نیست؟ اینکه همش باید 26 تا همکلاسی رو تحمل کنی؟ اونم کسایی که از سال هفتم باهاشونی ولی جوری باهات رفتار میکنن انگار یه هفته اس انتقالی گرفتی این مدرسهXD

    ولی دوست صمیمی ای که واقعا باهات باشه تو مدرسه >>>>منم میخوام..

    ولی جدا دلم میخواد بتونم مثل قبل متن بنویسم ولی نمیشه نمیدونم چرا چیزی از ذهنم نمیاد 

  • ۵
  • نظرات [ ۴ ]
    • ~~ Rosa
    • پنجشنبه ۱۷ فروردين ۰۲

    یازده‌لبخند‌1401

    ممنون از کالیستا

    متاسفانه لینک نمیشههه... 


    1.کندن شکوفه های حیاط مامانبزرگم تو عید و اوردنش تو خونه

    2.کار کردن رو احساساتم

    3.قطع رابطه با یک فرد

    4.روز 27 آبان

    5.اولین برف سال 

    6.بعد امتحانای ترم تو مدرسه

    7.امتحان کردن نقاشی با پاستل(هرچند قشنگ نشد) 

    8.گفتن یه راز به یه فرد 

    9.رفتن به نمایشگاه هنر معلم دینی پارسالم(اگه بدونین چقد شبیه معلم دینیا نیست 

    10.صبح چهارشنبه سوری(شبش مزخرف بود) 

    11.کادویی که بابام به عنوان عیدی داد بهم 

  • ۷
  • نظرات [ ۱ ]
    • ~~ Rosa
    • جمعه ۲۶ اسفند ۰۱
    به دریا زل زده بود
    دریای ابی، ساکت و اروم
    مثل خودش
    شال گردنش رو سفت کرد و کناره ساحل شروع به قدم زدن کرد
    سرما تا پوست استخوان هایش میرفت ولی او گرمایی از گذشته را درونش حس میکرد
    منوی وبلاگ