16 اسفند.

دیروز تو مدرسه بسکتبال بازی کردیم و خوب بد نبود برای اولین بار بسکتبال بازی کردم و شاید اگه با افرداد دیگه ای بازی میکردم از این ورزش خوشم میومد غزل (سرگروه تیم بود) هم غر میزد که اونجا وایسا فلان کارو بکن و اینا و خوب جدا دلم میخواست با مشت بزنم تو دهنش تا خفه شه

دلم میخواست یکی بهش میگفت من اولین باره دارم بازی میکنم عادیه بلد نباشم و خودم گفتم البته  در هر صورت رو مخم بود غزل

من کلا والیبال بازی کردم و توپ که میومد سمتم جا اینکه بگیرم و دریب بزنم باهاش یا پاس بدم پنجه میزدم.. و اره انگشتام به فنا رفتم

تو بازی هر وقت قرار بود از بیرون زمین توپ بندازن من جلو سارا رو میگرفتم بلاخره یه کاری میکردم و بعد که دیگه اینقد اعصابم از غرغرای غزل خورد شد و رفتم بیرون سارا کلا باز بود و همش پاس میداد به عسل و اره عسلم توپ بلافاصله میتونست بندازه تو سبد 

من خیلی مفید بودم کسی ندیددد عاه فشار میخوردم 

ولی خدایی از اینایی نباشین که دم به دقیقه به این و اون گیر میدن و حکم دشمن خونی یه نفرو دارن بعد بعضی اوقات با طرف خوب رفتار میکنن 

ولی کلا مدرسه رو اعصاب نیست؟ اینکه همش باید 26 تا همکلاسی رو تحمل کنی؟ اونم کسایی که از سال هفتم باهاشونی ولی جوری باهات رفتار میکنن انگار یه هفته اس انتقالی گرفتی این مدرسهXD

ولی دوست صمیمی ای که واقعا باهات باشه تو مدرسه >>>>منم میخوام..

ولی جدا دلم میخواد بتونم مثل قبل متن بنویسم ولی نمیشه نمیدونم چرا چیزی از ذهنم نمیاد 

  • ۵
  • نظرات [ ۴ ]
    • ~~ Rosa
    • پنجشنبه ۱۷ فروردين ۰۲

    یازده‌لبخند‌1401

    ممنون از کالیستا

    متاسفانه لینک نمیشههه... 


    1.کندن شکوفه های حیاط مامانبزرگم تو عید و اوردنش تو خونه

    2.کار کردن رو احساساتم

    3.قطع رابطه با یک فرد

    4.روز 27 آبان

    5.اولین برف سال 

    6.بعد امتحانای ترم تو مدرسه

    7.امتحان کردن نقاشی با پاستل(هرچند قشنگ نشد) 

    8.گفتن یه راز به یه فرد 

    9.رفتن به نمایشگاه هنر معلم دینی پارسالم(اگه بدونین چقد شبیه معلم دینیا نیست 

    10.صبح چهارشنبه سوری(شبش مزخرف بود) 

    11.کادویی که بابام به عنوان عیدی داد بهم 

  • ۷
  • نظرات [ ۱ ]
    • ~~ Rosa
    • جمعه ۲۶ اسفند ۰۱

    Ayumi

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • ~~ Rosa
    • دوشنبه ۲۲ اسفند ۰۱

    میشه.. فقط میشه آدم باشین؟

    میشه اینقد به گرایش هم توهین نکنین و هی نگین اَه اَه به مشت گی ریختن تو. مدرسه؟

    میشه ادم باشین و اول فرق گی و از لز بفهمین بعد نظر بدین؟ 

    میشه بفهمین شاید یه نفر که کنارتونه و مجبوره باهاتون همراهی کنه و سعی کنه همرنگ جماعت بشه تا کسی نفمه گرایشش فرق میکنه رو عذاب ندین با حرفاتون؟ 

    میشه اینقد نگین چندشن؟ 

    میشه اینقد نگین رابطشون چه جوریه؟ مگه همه چی رابطه به روی تخته؟ 

    میشه اینو بفهمید که یه سری تازه به دوران رسیده میگن ما لز/گی/ترنس وهرچیزی هستیم و جنده بازی در میارن شما فک نکنین همهشون همون جورین و بادیدن یه کوچولو از گردن یه نفر تحریک میشن؟ حیون نیستن که آدمن به خدا آدمیم و با یه لاخ مو و یکم که لبتو گاز گرفتی یا گردنت دیده میشه تحریک نمیشیم

    اینو بفهمید که گرایش چیزی نیس باعت نجس بودن یه فرد بشه و گاهی اون فرد اون گرایش از بچگی درش وجود داشته 

    فقط ایکاش آدم باشید و بفهمید توهین کردن چیزی خوبی نیس مثل این میمونه که مثلا همجنسگرا بودن عادی بود و استریت بودن غیر عادی و میومدن به کسایی که استریت هستن توهین میکردن و برا خودشون جا خدا حکم اعدام میدادن

    همچنین لطفا اعتماد نکنید و به کسی در مورد گرایشتون نگید؛) 

  • ۱۳
    • ~~ Rosa
    • چهارشنبه ۱۰ اسفند ۰۱

    دیالوگ

    دوتا دیالوگ بود تو سریال آن سو 'Uonder' 

    - ارزشمند بودن هر لحظه اینه که میتونیم چیزی که در گذشته اتفاق افتاده رو فراموش کنیم

    - دلیل اینکه چرا خاطراتِ زیبا ارزشمند‌ان اینه که اون لحظه هرگز بر نمیگرده

    خیلی وایب عجیبی میده هر دو دیالوگ و بنظرم دیالوگ اخر.. خوب گاهی خاطرات زیبا باعث ناراحتی هم میشن 

    از فیلمنامه سریال خیلی خوشم اومد. موضوعش جالب بود و حتی پتانسیل 16 قسمت بود رو داشت نه مینی سریال 6 قسمته اونم هر قسمت نیم ساعت 

  • ۵
  • نظرات [ ۱ ]
    • ~~ Rosa
    • سه شنبه ۹ اسفند ۰۱

    بازم نصف شب

    ساعت‌4:17‌دقیقه‌روز‌2-12-1401

    چرا نمیای؟ دلم برات تنگ شده 

    هر وقت من بودم تو عاف بودی و هر وقت تو بودی من عاف بودم 

    این زجرآوره که برای کنار هم بودن زمان نداریم 

    اره مسخرس که اینارو تو پیویت نمیگم حتی.. جرات زنگ زدن بهت رو ندارم چون هیچ وقت ما اینکارو نکردیم 

    مزخرفه چون دلتنگتم

    امروز سبزآبی‌ای بود که با خاکستری قاتی شده بود دقیقا مثل رنگ نوشته اول پست؛بعضی اوقات برای روزا رنگ میزارم

    ایومی تاحالا با رنگا بازی کردی؟ نمیدونم انجام دادی یا نه ولی وقتی رنگی رو با خاکستری مخلوط میکنی عطر خاکستر میگیره و یه جورایی غمگین میشه

    سریال 25و21 ساله رو تموم کردم هعیییییییییی نباید سه قسمت اخر اونجوری اشکمو در میاورد کلی گریه کردم

    وایی تو املا روز دوشنبه هشیار رو نوشتم "هوشیار" گنجینه‌ی وجود رو "ی" رو نذاشتم اصلا حواسم نبود تو کتاب از این "هٔ" استفاده کرده

    بیدار موندن تو شب حس خوبی داره ولی وقتی صبحش به زور پامیشی... ایییی اصلا خوب نیس

    امروز روز خنثی ای بوددددد و من راضیمممم

    دلم میخواد این جمله رو داد بزنم من عاش روزای خنثی ای هستم که اینجوری نباشه که "یه اتفاق خوب با یه اتفاق بد خنثی شه" دوس دارم هیچ اتفاقی نیوفته که احساساتم رو تحت تاثیر قرار بده

    پس امروز روز خنثی ای بود

    فردا امتحان ریاضی دارم و نخوندم.. XD نمد چرا برام اهمیت نداره شاید اگه موسیقی بود اهمیت داشت

  • ۴
  • نظرات [ ۲ ]
    • ~~ Rosa
    • چهارشنبه ۳ اسفند ۰۱

    نصف شب

    ساعت‌چهار‌وهفده‌دقیقه‌بامداد‌روز‌بیست‌وسوم‌بهمن‌ماه‌هزار‌و‌چهارصد‌و‌یک

    اول تولد آلا مبارک راستش هیچ ایده ای برای تبریک ندارم و نه حتی ویدیو مناسب چون تا اومدم تو بیان با پست میتسوری فهمیدم تولد آلا هس.. ساری آلا ولی امیدوارم تولد خوبی داشته باشی و یه سال خوب و خوش باشی 

    و همچنین اومدم بیان فهمیدم تولد رزی هم هس 

    آلا چه حسی داری که تولدت با رزی تو یه روزه؟ 

    دارم به اهنگ Until I Found You که رزی برای تولدش ریلیز کرده گوش میدم و ارامش بخشه 

    داشتم سریال 25و21 رو نگاه میکردم و قسمت 3 رو تموم کردم 

    به این فکر کردم که نا‌هی‌دو یه الگو داش ولی من هیچ الگو ای که آهنگساز باشه ندارم 

    ناهی‌دو  دوس داشت شمشیر باز تیم ملی بشه و مدال طلا رو بدست بیاره و الگوش کو‌یو‌ریم بود،و من دوست دارم اهنگساز شم و هیچ الگو ای ندارم.شاید بهانه مسخره ای باشه ولی من بخاطر وضعیت روحی و همچنین محیط اطرافم حتی نتونستم گیتار تمرین کنم و بعد میگم میخوام اهتگساز شم. 

    ناهی‌دو حتی با اینکه مدرسشون تیم شمشیربازی نداشت مدرسه عوض کرد و من عوامل محیطی رو بهانه میکنم. شاید واقعا حقم این نیست که اهنگساز بشم بدون اینکه براش حتی یه ذره هم تلاش نمیکنم. قبلاخیلی تلاش کردم ولی.. 

    خیلی چیزا هست که ادما رو غمگین میکنه 

    ما هر وقت تو مدرسه بحث انتخاب رشته میشه همه ذوق و شور دارن و من به استانه گریه نزدیک میشم نمیدونم چرا.. 

    مشهد خیلی سرد شده البته نه مثل اون دو هفته و 18- درجه نه ولی سرده نسبت به هفته قبل و برف اومد ولی ننشست رو زمین، البته رو کوه نشسته 

    من معدل خوبی اوردم تو امتحانات بالای نوزده و خوب کلی تلاش کردم بخاطرش تا به پدر و مادرم نشون بدم "خودخواه و کمال گرا" نیستم و خوب انتظار کادو که نداشتم چون هیچ وقت اینجوری نبود  (البته داداشم استثنا هس) ولی خوب از ته دلم؟ اره دلم یه کادو یا هرچیزی برای تشویق میخواست نه فقط افرین خوبه و عوو عربی 19 

    در همین حد اذیتم کرد خیلی زیاد،حس کردم اون لحظه وجود نداشتم بهتر بود 

    همه ی بچه ها میگفتن ما فلان معدل شیم فلان چیزو میگیرن برامون و... 

    و من حتی اگه میگفتن میخوایم کادو بدیم بهت نمیدونستم چی میخوام

    خیلی دلم میخواد انزلی رو ببینم ولی خوب ما عید کلا رامسریم و جایی نمیریم فقط میریم رامسر پیش مادر بزرگ و خاله و اینا و من واقعا شهر های زیادی هس که دوس دارم ببینم از جمله انزلی 

    چه  طولانی شد 

    فکنم بسه خالی شدم 

    و نت اذیت میکند 

    بعدا نوشت :الان عمر سایتو دیدم سالگرده

    چرا همه چی باهمه تولد آلا، رزی، سالگلرد وبم 

    ولی باحاله فک کن تولد رزی با سالگرد وبم یکیه اخی

    گیلیگیلیگگگگگگیلیییییییگیلیگیلیگیلی سالگرد مبارککک

    حتی انرژی جشن گرفتن و پست جدا گذاشتن براش ندارم

    ممنون که یه سال باهام بودین خیلی جالب بود وبلاگ نویسی برام و حس خوبی داره که خونده میشه مطالب "وبلاگ بدون خواننوه وبلاگ نیست" 

    واسه 500 روزگیش شاید یه فکری کردم نمیدونم

    بعدا نوشت 2:خوابم میاددد 

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • ~~ Rosa
    • يكشنبه ۲۳ بهمن ۰۱

    ..

    + ولی من از استرسی که بخاطر اینکه اتفاق دیشب یادم اومد داشتم سر امتحان غش میکردم مامان

    - خوب که چی؟ فک میکنی برام مهمه؟ بمیری بزارنت زیر خاک راحت میشم از دستت

    - شنیده بودم مادر پدرا از دست بچه هاشون سکته میکنن میمرن،میرن زیر خاک باور نمیکردم تا اینکه دیشبت رو دیدم 

    +بر عکسشو نشنیدی؟ 

    14دی‌ماهِ‌زمستان1401‌-


    و‌ همه‌ی‌ اینا‌ بخاطر‌ یه‌ انتخاب‌ رشته‌ ناقابل‌ و‌ رفتن‌ به‌ هنرستان‌ موسیقی‌ بود

    • ~~ Rosa
    • پنجشنبه ۱۵ دی ۰۱

    حرفی که میزنیم

    حرفامون میتونه روز یکی رو بسازه حواسمون باشه چی میگیم

    امروز یکی از بچه های کلاس وقتی رفتم پای تخته ریاضی حل کنم گفت "آره خانم، اینجا اسممو گفت، ریاضی و فیزیکش خیلی خوبه حتی یادمه پارسال یه امتحان فیزیک 10 از 10 شد در صورتی که هیچ کس نمره کامل نگرفت حتی صادقی 'این بچه زرنگ کلاسه در واقع خیلییییی خرخونه'" 

    هرچند من امسال کلا درس نمیخونم و همون ریاضی و فیزیک خراب میکنم امتحانشو  و هر چی سر کلاس فهمیدمو مینویسم سر امتحان و تو خونه نمیخونم ولیییی من هنوز سر ذوقم از حرفش

    و دیروز معلمم چیزی بهم گفت که هنوز یادم میاد ناراحت میشم

    حرفامون تاثیر زیادی داره مواظب باشیم))

  • ۸
  • نظرات [ ۳ ]
    • ~~ Rosa
    • سه شنبه ۱۵ آذر ۰۱

    ولی برف >>>>>>

    اصلا جیغغ اولین برف مشهددهههه 

    از ساعت 8 و ربع یا ده دقیقه یه بند داره برف میاد و گااادددد خیلی خوبه من غششش

    جوری که کوچه زشت مدرسمون وقتی رو درختانش برف نشست و سفید شدن خیلی قشنگ شده بود و من عر میزدم که چرا گوشی نیاورده بودم که عکس بگیرم از اون کوچهههههه 

    برف >>>>>>>>>>>>>>

  • ۶
  • نظرات [ ۰ ]
    • ~~ Rosa
    • يكشنبه ۱۳ آذر ۰۱
    به دریا زل زده بود
    دریای ابی، ساکت و اروم
    مثل خودش
    شال گردنش رو سفت کرد و کناره ساحل شروع به قدم زدن کرد
    سرما تا پوست استخوان هایش میرفت ولی او گرمایی از گذشته را درونش حس میکرد
    منوی وبلاگ