از دیروز هوا خنک شده و شبا خنک رو به سرد، حقیقتش من جونمم میدم تا این هوا رو ببینم.این مدت خیلی عجیب بود همه چی شاید بخاطر اینکه توی فصل طویل و گرانقدر امتحانات هستیم شاید هم بخاطر حال و احوالات درونی هست. این چند وقت به این فکر میکنم که اگه کنکور نشه چی، اگه قبول نشم چی، اگه...درواقع اگهای وجود نداره من هرچی هم که بشه آسمون به زمین دوخته بشه فیالبداهه کنکور زبان رو قبولم(در بدترین شرایط آزاد) ولی درمورد کنکور تجربی...نمیدونم احتمالش کمه، کلا احتمال کنکور تجربی کمه، چه برسه به منی که حتی نمراتم در حد اون افراد تاپ کلاس/مدرسه مون نیست، البته میدونم که من از اول هم نمیخواستم که تجربی بخونم ولی اینکه ترس کنکورش افتاده بهم در حدی که به کابوس و سناریوسازی رسیده توی ذهنم...خب جهنمه! فکر کن میخوابی که استراحت کنی کابوس میبینی کنکور قبول نشدی و سه سال پشت کنکور موندی، برای من همیشه تاکید روی این بود که هرچی بشه هراتفاقی بیوفته پشت کنکور نمیمونم، شده چرندترین رشته از نظر خودم رو میرم ولی پشت کنکور نمیمونم، اصلا میرم آبیاری گیاهان دریایی توی دالغوزآباد ولی پشت کنکور؟نو نو نو! ولی الان کجاییم؟کابوس! حقیقتش هنوزم دلم نمیخواد ولی فکر کنم اثرات دور و بریا و جو مدرسه و کنکوریه که تقریبا احاطهام کرده.
اینروزا آبیه ولی آبی کثیف، آبی زشت، آبی کاربنیای که روی نیسانهای آبی میزنن، آبی آسمون مرداد ساعت 2 بعد از ظهر وقتی هیچ ابری توی آسمون نیست، آبی دلگیر، اینروزها آبی قشنگی نیست،اصلا آبی نیست باید بگم سبزِ یه سبز امامزادهای نه یه سبز چمنی یا حتی زیتونی، شاید هم قرمزه مثل یه گوجه نرسیده و کال و یه کمی قرمز شده و از شاخه افتاده بخاطر بازی بچهها با شاخههاش، نارنجی؟اگه قراره نارنجی باشه پس نارنجی ماکارونیای هست که رب به اندازه کافی نداره آممم از اندازه کافی هم کمتر، هرچی هست خیلی زشته.
دلم میخواد برگردم به رنگ آبی هوای گرگ و میش، به سرمهای، سبز تیره و زیتونی، قرمز گیلاسی(همون جگری خودمون)،نارنجیِ خرمالو...نه این رنگهای بیروح و زشت. البته بودن عزیزترین انگار یه رنگی میده به همه چی، همه چیز بهتره و انگار من توانایی تحمل کردن رو دارم. عزیزترین رنگ خودش رو به این روزا و کلا روزهای من میده.