بعضی اوقات مثل امشب خیلی دلم برای اون عزیزترین فرد تنگ میشه، عجیبه که هنوز بهش میگم عزیزترین فرد؟

بعضی اوقات عین دیوونه‌ها با فکر کردن بهش خودمو غمگین میکنم، مثل امشب که بجای خوندن شیمی برای امتحان ساعت هفت‌ونیم صبح پنجشبه فردا دارم به اون فکر میکنم غمگینم

تویی که داری این رو‌ میخونی بنظرت هنوز اینجا رو چک میکنه؟

حقیقتا من که هنوز عکسای پروفایلش رو چک میکنم چند دقیقه قبل بعد سه هفته فکر کنم رفتم اینستا و بوم دیدم دیگه از طرفش بلاک نیستم نمیدونم چرا یه لحظه خوشحال شدم و با خودم گفتم یعنی هنوز امیدی هست؟اخه واقعا دلیل تموم شدن رابطه‌مون (تا جایی که میدونم و بهم گفت) برای تنفر و این چیزا نبود

واقعا نمیدونم چرا نمیتونم بیخیالش بشم وقتی میدونم اون الان داره درسش رو میخونه و حواسش به پیشرفتش هست ولی من...

من توی چهره تک تک ادمای این شهر دنبال شباهت با چهره‌ش هستم دنبالم اینم که یه دفعه ببینمش با اینکه ازم دوره خیلی دور اون سر کشور...

چهار روز دیگه سالگرد روزیه که باهم رفتیم تو رابطه اگه هنوز تو رابطه بودیم میشد دو سال، عایی که برنامه داشتم براش حتی کادوش رو‌هم اماده کرده بودم...

اگه بود میشدیم دوسال نه اینکه سر یه تاریخ غیر رند مضحک یک سال و ده ماه و سه روز داستانمون تموم شه

من فقط زیادی عقلم رو از دست دادم و این جالب نیست چون اون به اندازه من دیوونه نشد