دیروز تو مدرسه بسکتبال بازی کردیم و خوب بد نبود برای اولین بار بسکتبال بازی کردم و شاید اگه با افرداد دیگه ای بازی میکردم از این ورزش خوشم میومد غزل (سرگروه تیم بود) هم غر میزد که اونجا وایسا فلان کارو بکن و اینا و خوب جدا دلم میخواست با مشت بزنم تو دهنش تا خفه شه

دلم میخواست یکی بهش میگفت من اولین باره دارم بازی میکنم عادیه بلد نباشم و خودم گفتم البته  در هر صورت رو مخم بود غزل

من کلا والیبال بازی کردم و توپ که میومد سمتم جا اینکه بگیرم و دریب بزنم باهاش یا پاس بدم پنجه میزدم.. و اره انگشتام به فنا رفتم

تو بازی هر وقت قرار بود از بیرون زمین توپ بندازن من جلو سارا رو میگرفتم بلاخره یه کاری میکردم و بعد که دیگه اینقد اعصابم از غرغرای غزل خورد شد و رفتم بیرون سارا کلا باز بود و همش پاس میداد به عسل و اره عسلم توپ بلافاصله میتونست بندازه تو سبد 

من خیلی مفید بودم کسی ندیددد عاه فشار میخوردم 

ولی خدایی از اینایی نباشین که دم به دقیقه به این و اون گیر میدن و حکم دشمن خونی یه نفرو دارن بعد بعضی اوقات با طرف خوب رفتار میکنن 

ولی کلا مدرسه رو اعصاب نیست؟ اینکه همش باید 26 تا همکلاسی رو تحمل کنی؟ اونم کسایی که از سال هفتم باهاشونی ولی جوری باهات رفتار میکنن انگار یه هفته اس انتقالی گرفتی این مدرسهXD

ولی دوست صمیمی ای که واقعا باهات باشه تو مدرسه >>>>منم میخوام..

ولی جدا دلم میخواد بتونم مثل قبل متن بنویسم ولی نمیشه نمیدونم چرا چیزی از ذهنم نمیاد