نفس عمیقی کشید و به دریا زل زد. 

وقتش بود که برود روز آخر تابستان بود و کارش تموم شده بود،باد موهای پر کلاغی اش را در هوا به رقص در آورده بود و با حرکاتش به او می‌فهماند دلش برای او تنگ می‌شود و تا تابستان بعدی منتظرش می‌ماند. صدفی که کنار ساک اش بود رو برداشت و شن های روشو پاک کرد.

زمزمه وار طوری که انگار داشت با صدف حرف می‌زد گفت " چی میشد اگه بیشتر از 3 ماه میموندم؟ اینجوری بچه ها بیشتر خوشحال میشدن ولی پاییز و بهار بهم وقت نمیدن "

صدف رو توی کیفش گذاشت و بلند شد شن های رو پیرهنش را تکان داد و با چشم های مشکی اش را به موج های پر تلاطم دریا داد که باعت اون جنب و جوش باد بود.

همیشه دلش می‌خواست وقتی هوا برفی است دریا را ببنید ولی برای او غیر ممکن بود چون او تابستان بود از اسمش هم گرما می‌بارید چه برسد به دیدن برف؟ اگر پایش وقتی زمستان بود از خانه بیرون می‌گذاشت کل دنیا بهم می‌ریخت. وسط چهله زمستان، تابستان از خانه می‌آمد بیرون که فقط بتواند به آرزویش برسد؟ نه نه امکان نداشت اگر چنین میشد از طرف زمین حسابی تنبیه میشد.

سرش را به چپ و راست تکان داد و این افکار را از ذهنش دور کرد دامن آبی اش را کمی بالا گرفت، ساک کوچک زرد رنگش را برداشت و به سمت خانه اش رفت.


پ. ن1 :تاحالا فک کرده بودین شاید تابستون دلش بخواد دریای برفی رو ببینه...؟چقد سوالم مسخرس...

پ. ن2: هعیی مدرسه شروع میشه از شنبه

پ. ن3: البته من از 9ام میرم مدرسه چون مشهد رو تا پنجم تعطیل کردن که از مدارس برای اسکان زائران استفاده کنن و اون چهارشنبه که بین و تعطیله هست رو کی میره؟ هیچ کس، پس از 9 ام میریم مدرسه جیغغغغغغغ 

پ. ن4: شهر شما هم تا 5ام تعطیله یا مشهد اینجوریه؟