اون

دستاشو دورن لیوان کاغذی قهوه گذاشت تا گرم شن 

به رو به روش زل زد از اینجا شهر به خوبی دیده میشد رو نیمکت جا به جا شد و به آهنگ جدیدی که پلی شد گوش داد

پیانو!همیشه صدای پر زیر و بم از احساسِ پیانو آرومش می‌کرد

وقتی به نوت هایی که پر سرعت در حال حرکت بودند گوش سپرد اتفاقات مهم امروز براش مرور شد

"به یادش افتادن وقتی داشت ساعت 6:27 دقیقه صب قهوه می‌خرید..

خریدن دوتا شاخه گل رز آبی.. که الان کنارش رو نیمکت بود

بد‌رفتاری رئیسش باهاش..

پرت شدن پرونده ها توسط سر گروه به سمت صورتش و زخم شدن گونش توسط کاغذا.."

دستشو رو زخم کشید

کمی از قهوه‌اش رو خورد و به آسمون ابری زل شد

اشکش هایش سرازیر شدن

با نمایان شدن چند لحطه ای ماه دوباره اتفاقات امروز مرور شد

"بارونی که امروز ظهر موقع استراحتش شروع به باریدن کرده بود و او از پنجره بارون رو تماشا کرده بود..

اون پیرمرد و پیرزنی که با خوشحالی به یه کتاب پشت ویترین زل زده بود و دستشون تو دست هم بود...

و آخرین و مهم‌ترین اتفاق، این بود که امروز هم خبری ازش نبود 'اون' پیداش نشد.. "

نفس عمیقی کشید و قهوه اش رو سر کشید به ساعتش زل زد 11:16 دقیقه شب بود

لبخندی زد و زمزمه کرد :

و لبریزم از غم

و منتظر می‌مانم تا وقتی شکوفه های گیلاس خاکستر شوند

میدونست منطورش تا ابد بود ولی ' اون' هم میدونست..؟

  • ۷
  • نظرات [ ۴ ]
    • ~~ Rosa
    • يكشنبه ۲۹ آبان ۰۱

    یخ زده

    گل‌های یخ‌زده در لایه های زیرین قلبم،

    به خاک سپرده شده در یخ‌ها و خاکستر‌های ناشی از آرزو هایم...

  • ۷
    • ~~ Rosa
    • يكشنبه ۲۲ آبان ۰۱

    آرامش..؟!

    شاید آرامش..؟مطمئن نیستم،احساس یا چیز عجیبی هست هیچ کسی تا ابد صاحب آرامش نیست و این.. دردناکه

    دردناکه که برای داشتن آرامش همه جا رو زیر و رو کنی در صورتی که می‌دونی چه جوری میتونی اون آرامش رو دریافت کنی ولی.. برات ممنوعه هست به دلایل غیرمنطقی‌ای مثل خودت،وجودت و دو دلیل عمده‌اش" آینه¹و اسب‌های بالدار درون آینه²" هست.

    درسته! آرامش چیزیه که هیچ وقت برای خودت نمیشه و نمیتونی تا ابد داشته باشیش و همیشه عاجزانه در جست و جو 'ارامش' هستیم.

    اینکه کسی/چیزی  رو پیدا کنیم که آرامش تزریق کنه درونمون خیلی کمیابه و واقعا خوبه  و هممون اون کس/چیز رو دو دستی چنگ میندازیم بهش و ولش نمی‌کنیم.

    فکنم در بعضی شرایط یه خاطره هم میتونه تا ابد درون وجودمون آرامش تزریق کنه و این خیلی قشنگ و در عین حال دردناکه..

    و در آخر آدمیزاد تا ابد عاجزانه جست و جو آرامش هست؛مگر اینکه اونو پیدا کنه و بتونه در کنار خودش داشته باشدش.

    پ. ن: اونایی که 1 و 2 زدم کنایه از یه چیزی هس که خودم فقط میفهمیممXD

  • ۴
    • ~~ Rosa
    • شنبه ۲۱ آبان ۰۱

    عذر خواهی؟!

    ای کاش بفهمید

    عذرخواهی کردنتون بابت هر اتفاقی حالا هرچقد اون اتفاق برای طرف مقابلتون زجر آور بوده باشه یا اونقدرا بد نبوده باشه.

    در هر دو صورت اون عذرخواهی/اون ببخشیده؛ همشون بدرد خودتون میخوره نه اون طرف مقابلتون

    چه عذرخواهیتون یه روز بعد از خراب کارتون باشه چه یه هفته بعد باشه چه 16 روز بعد چه یه سال بعد و چه هر زمان دیگه ای 

    مثل این میمونه "برنجی که زغالش کردید یا شیری که گذاشته بودید جوش بیاد و کلش سوخت و بخار شد،برید ظرفشو بردارد و بهش بگید ببخشید حواسم نبود سوزوندمت معذرت میخوام عزیزم"

    در صورتی که هیچ نشانه تاسفی تو حرفاتون نیست

    اگه واقعا از یه موضوعی متاسفید واینستید یه نفر شمارو هل بده برای معذرت خواهی و بعد که رفتید پیش طرف و گفتید ببخشید و اون چهار تا حرف بارتون کرد حالا چه با فحش چه با زبون آدمیزاد بهش نگید" خندمه. واقعا نمیبینی متاسفم"

    یکی نیست بهتون بگه تو اگه واقعا متاسف بودی همون روز میگفتی نه یه ماه یا هر چقد بعدش

    اگه‌ متاسفید‌ همون‌ موقع‌ بگید‌ نه‌ هزار‌ سال‌ بعدش‌. 

    واقعا دارم میگم اگه متاسف نیستید نرید جلو طرف الکی حرف بزنید و اگه واقعا متاسفید جدا از کلامی گفتنش نشونش بدید 

    و وقتی با  بلدوزر  از روی حد و مرزای طرف رد شدید و کلا از فرق‌سر تا نوک‌پا شو بردید زیر سوال و بعد مدت طولانی بعد اون اتفاق رفتید گفتید متاسفم "اونم چون فقط یه نفر هلتون داد یا مجبورتون کرد برید عذرخواهی کنید 

    انتظار بخشیده شدن نداشته باشید و طلب کارم نباشید چون شما بودید که اشتباه کردید. 

    پ. ن :سر حرفم با خودم، تو ایی که داری این متن رو میخونی و هر کس دیگه ای توی این کره‌ خاکی وجود داره و صد البته اون  هست. 

    پ. ن:دقیقا این متن رو به خودمون بگیریم خیلی خوبه خیلی خیلی خوبه این متن رو به خودمون بگیریم. 

    پ. ن: شاید باید یه بار دیگه این متنو بخونیم. 

  • ۲
    • ~~ Rosa
    • جمعه ۶ آبان ۰۱

    آبی

    از درون کوچه پس کوچه های شهر بوی مه می‌آید،تا به حال گمان کردی چگونه عطرِ آبیِ غم تمام‌ شهر را در بر می‌گیرد؟

    آری عطرِ آبیِ غم پاییز از راه می‌رسد.

    بارانی که تمام‌ پاکی و زلالی اش به شهر عطر و رنگ تازه ای می‌دهد هرچند عطر خوش باران رنگ آبی شهر را از بین نمی‌برد. 

    اولین باران،اولین شروع پاییز،اولین رنگ آبیِ شهر.

    پی‌نوشت : عکسای اول پست عکس دیروز هوای مشهده بعد بارون.. :) 

  • ۵
  • نظرات [ ۱ ]
    • ~~ Rosa
    • چهارشنبه ۴ آبان ۰۱

    گل های همیشه بهار

    تمام شده..پژمرده شدن 

    عطر گل های همیشه بهار تَه کشیده اند و دیگر شکوفا نمی‌شوند. 

    دیگر رنگ هایشان در این باغ به زیبایی دیده نمی‌شود. 

    روی همه‌گل‌ها خاکستر مرگ نشسته است. 

    روزی شاید در دنیایی دیگر.. شاید روزی شِکوفته شوند. 

    ولی اینجا.. نه

    اینجا هرگز به‌ آن‌ گل‌های زیبا اجازه شکوفایی نمی‌دهم تا هرگز پژمرده نشوند. 

    و دیدن رنگهای زیبایشان را به رویا ها میبازم. 

    برای‌ سرزمین‌ام و مردمانش ‌؛ 

  • ۵
  • نظرات [ ۲ ]
    • ~~ Rosa
    • چهارشنبه ۱۳ مهر ۰۱

    Summar

     

    نفس عمیقی کشید و به دریا زل زد. 

    وقتش بود که برود روز آخر تابستان بود و کارش تموم شده بود،باد موهای پر کلاغی اش را در هوا به رقص در آورده بود و با حرکاتش به او می‌فهماند دلش برای او تنگ می‌شود و تا تابستان بعدی منتظرش می‌ماند. صدفی که کنار ساک اش بود رو برداشت و شن های روشو پاک کرد.

    زمزمه وار طوری که انگار داشت با صدف حرف می‌زد گفت " چی میشد اگه بیشتر از 3 ماه میموندم؟ اینجوری بچه ها بیشتر خوشحال میشدن ولی پاییز و بهار بهم وقت نمیدن "

    صدف رو توی کیفش گذاشت و بلند شد شن های رو پیرهنش را تکان داد و با چشم های مشکی اش را به موج های پر تلاطم دریا داد که باعت اون جنب و جوش باد بود.

    همیشه دلش می‌خواست وقتی هوا برفی است دریا را ببنید ولی برای او غیر ممکن بود چون او تابستان بود از اسمش هم گرما می‌بارید چه برسد به دیدن برف؟ اگر پایش وقتی زمستان بود از خانه بیرون می‌گذاشت کل دنیا بهم می‌ریخت. وسط چهله زمستان، تابستان از خانه می‌آمد بیرون که فقط بتواند به آرزویش برسد؟ نه نه امکان نداشت اگر چنین میشد از طرف زمین حسابی تنبیه میشد.

    سرش را به چپ و راست تکان داد و این افکار را از ذهنش دور کرد دامن آبی اش را کمی بالا گرفت، ساک کوچک زرد رنگش را برداشت و به سمت خانه اش رفت.


    پ. ن1 :تاحالا فک کرده بودین شاید تابستون دلش بخواد دریای برفی رو ببینه...؟چقد سوالم مسخرس...

    پ. ن2: هعیی مدرسه شروع میشه از شنبه

    پ. ن3: البته من از 9ام میرم مدرسه چون مشهد رو تا پنجم تعطیل کردن که از مدارس برای اسکان زائران استفاده کنن و اون چهارشنبه که بین و تعطیله هست رو کی میره؟ هیچ کس، پس از 9 ام میریم مدرسه جیغغغغغغغ 

    پ. ن4: شهر شما هم تا 5ام تعطیله یا مشهد اینجوریه؟ 

  • ۶
  • نظرات [ ۶ ]
    • ~~ Rosa
    • چهارشنبه ۳۰ شهریور ۰۱
    به دریا زل زده بود
    دریای ابی، ساکت و اروم
    مثل خودش
    شال گردنش رو سفت کرد و کناره ساحل شروع به قدم زدن کرد
    سرما تا پوست استخوان هایش میرفت ولی او گرمایی از گذشته را درونش حس میکرد
    منوی وبلاگ